آی واژه | خاقانی

دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او
هست به بازار غیب آینه گردان او
عقل جگر تفته ای است، همت خشک آخوری است
عقل جگر تفته ای است، همت خشک آخوری است
جرعه کش جام دل، زله خور خوان او
جرعه کش جام دل، زله خور خوان او
از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس
از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس
لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او
لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او
رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک
رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک
کمتر پروانه است دهر ز دیوان او
کمتر پروانه است دهر ز دیوان او
دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهری است
دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهری است
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او
لیک ز بیم رصد در گلش آلوده اند
لیک ز بیم رصد در گلش آلوده اند
تاز گل آید برون گوهر رخشان او
تاز گل آید برون گوهر رخشان او
دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود
دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود
دهر لگد کوب گشت از تک جولان او
دهر لگد کوب گشت از تک جولان او
نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل
نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل
کآتش بازی کند شیر نیستان او
کآتش بازی کند شیر نیستان او
ای شده از دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ
ای شده از دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ
هم تو مطرا کنان پوشش ایوان او
هم تو مطرا کنان پوشش ایوان او
یوسفی آورده ای در بن زندان و پس
یوسفی آورده ای در بن زندان و پس
قفل زر افکنده ای بر در زندان او
قفل زر افکنده ای بر در زندان او
حوروشی را چو مور زیر لگد کشته ای
حوروشی را چو مور زیر لگد کشته ای
پس پر طاووس را کرده مگس ران او
پس پر طاووس را کرده مگس ران او
خوش نبود شاه را اسب گلین زیر ران
خوش نبود شاه را اسب گلین زیر ران
رخش به هرای زر منتظر ران او
رخش به هرای زر منتظر ران او
دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود
دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود
چونکه به پایان رسد هفت بیابان او
چونکه به پایان رسد هفت بیابان او
شمه ای از سر دل حاصل خاقانی است
شمه ای از سر دل حاصل خاقانی است
کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او
کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او